|
21 مهر 1391برچسب:, :: 16:49 :: نويسنده : mehdi lovepuk
تو کجایی سهراب؟ آب را گل کردند چشم ها را بستند و چه با دل کردند... وای سهراب کجایی آخر؟ زخم ها بر دل عاشق کردند... خون به چشمان شقایق کردند ! تو کجایی سهراب؟ که همین نزدیکی عشق را دار زدند ! ای سهراب کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالی ست... دل خوش سیری چند صبر کن سهراب... گفته بودی قایقی خواهی ساخت ! قایقت جا دارد؟ ![]()
21 مهر 1391برچسب:, :: 16:49 :: نويسنده : mehdi lovepuk
پسری که اس ام اساش کوتاه هست اما پر احساسه, پسری که دستات رو تو چراغ قرمزِ خیابونا محکمتر میگیره, پسری که بی هوا برات اس ام اس های غمگین میفرسته, پسری که تو بیرون رفتنای دسته جمعی ساکت تر از همیشه است, پسری که وقتی داری حرف میزنی تو صورتت لبخند میزنه, پسری که موهاتو از جلوی چشمات میزنه کنار, پسری که وقتی تو خودتی, قلقلکت میده؛ این پسر رو حق نداری اذیت کنی؛ حق نداری....... ![]()
21 مهر 1391برچسب:, :: 16:49 :: نويسنده : mehdi lovepuk
قطار می رود… تو می روی… تمام ایستگاه می رود… ![]()
21 مهر 1391برچسب:, :: 16:49 :: نويسنده : mehdi lovepuk
عاشقش بودم عاشقم نبود ![]()
19 مهر 1391برچسب:, :: 22:24 :: نويسنده : mehdi lovepuk
گاهی تصور میکنم سکوت نیز چه آرام فریاد می زند ای سکوت خفته ی من فریادت به گوشهای بیدار خواهد رسید پس نا امید مباش و آرام فریاد بزن... آرام فریاد بزن... ![]()
19 مهر 1391برچسب:, :: 22:24 :: نويسنده : mehdi lovepuk
باز هم ترانه های ناتمام سر گردان میان هوای پر باد و باران دلم چه می کند این پاییز با دلم! عجب حال و هوای عاشقانه ایست این روزهای خنک پاییزی نسیمی که زیر پوست صبح من می رقصد هر چند صبح تنهایی ست و آفتاب کوچک ظهرهایش با تمام نبودنت دلتنگی غروب غمناکش و سکوت دلگیر شب هایی که: جای خالی تو را در آغوش جستجو میکند و این پاییز چه می کند با دل من! یاد بارانی که روی پوست من و تو نم زد و ما گفتیم عشق را زیر باران دیدیم من به پاییز بودن تمام سال عادت کرده ام! اما به ندیدن تو... ![]()
19 مهر 1391برچسب:, :: 22:24 :: نويسنده : mehdi lovepuk
نمیدونم این روزهام چطور میگذره فقط میدونم که میگذره.با ابهام،با یک گیجی ممتد،با خلسه ای بی پایان....شاید به آرامش قبل از طوفان بیشتر شبیه باشه.میدونم قراره طوفانی در درونم اتفاق بیفته اما هیچ ذهنیتی در موردش ندارم... ![]()
19 مهر 1391برچسب:, :: 22:24 :: نويسنده : mehdi lovepuk
غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق
یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد بـه خـدا نـمــیـری از یاد ![]()
19 مهر 1391برچسب:, :: 22:24 :: نويسنده : mehdi lovepuk
ای دل نگفتمت که گرفتار می شوی با دست خود اسیر شب تار می شوی ای دل نگفتمت که بمان و سکوت کن دست از کسان بدار که بی یار می شوی رفتی و بال بال زدی در هوای عشق دیدی چه زود خسته و بیزار می شوی با تو نگفتم ای گهر اشک بی دریغ بر گونه ام مریز که تب دار می شوی دیدم که می روی پی دیدار گفتم مرو فسرده و بیمار می شوی گفتم اگر که عاشقی ات پیشه هست و راه رسوا چو عشق بر سر بازار می شوی ای دل نگفتمت که تو هم با مرور عمر آخر به دست دور زمان خوار می شوی رفتی، هنوز هم به تو اندیشه می کنم دانم که زود خسته از این کار می شوی ![]()
19 مهر 1391برچسب:, :: 22:24 :: نويسنده : mehdi lovepuk
کاش می شد سر زمین عشق را در میان گامها تقسیم کرد کاش می شد با نگاه شاپرک عشق را بر آسمان تقسیم کرد کاش می شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد کاش می شد با پری از برگ یاس تا طلوع سرخ گل پرواز کرد کاش می شد با نسیم شامگاه برگ زرد یاس ها را رنگ کرد... ![]() ![]() |